آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

زیباترین بهانه ام برای زندگی

شروع دوباره

بعداز یه وقفه طولانی دوباره نوشتن خاطرات عزیزترین فردزندگیمو شروع میکنم به امیدی که مجموعه ای زیبا باشد که در آینده به فرشته نازم هدیه میدهم...به امید خدای خوبم
11 مرداد 1391

اولین دیدار بابایی و نی نی

تاریخ 28/3/1390 وقت سونو داشتم...که همه چیزچک بشه و خدایی نکرده مشکلی نباشه.اینبار باید به یه مرکز سونوگرافی خوب و مجهز می رفتیم.خوشحالیه من از این جهت بود که دیگه بابایی هم می تونه بیاد توی اتاق و تورو ببینه.اخه مطب خانم دکتر انقد شلوغ که اقایونو راه نمی دن و این منو خیلی ناراحت می کنه چون من دوست داشتم توی تمام لحظاتی که راجع به تو صحبت می شه بابایی هم باشه.بهرحال اینجوری نشد و الان خوشحالی من اینه که اینبار بابایی می تونه تورو ببینه.وقتی رفتیم توی اتاق سونو و برای بار دوم دیدمت ایندفعه بصورت نیمرخ بودی و مثل هلال ماه توی شپمم قرار گرفته بودی.به بابایی نگاه کردم لبخند رو لباش حالت چشماش و تمام چهرش خوشحالیشو فریاد میزد.وقتی ازش پرسیدم چه...
7 تير 1390

آغاز شیرین

همه چی از اون روزی شروع شد که تب شدیدی کردم و از درد کلیه سمت چپ و معدم هیچی نمی تونستم بخورم...فک می کردم شاید توی شیطون اونقد عجله داشتی که زود زود اومده باشی ولی بازم باورم نمی شد.شب از درد بدن و تب شدید با بابایی رفتیم درمانگاه.دکتر هم تا دست گذاشت رو پیشونیم گفت سرماخوردگیه و دوتا پنی سیلین گنده واسم نوشت..وقتی بهش گفتم که کلیه سمت چپم خیلی درد میکنه می دونی چی گفت "گفت :نه نترس بخاطر سکته نیست"  وقتی اون دوتاپنی سیلین گندرو زدم فرداش یخورده حالم بهتر بود.ولی دوباره از پس فرداش اونقدر حالم بد شد که فقط گریه می کردم.بیشتر از همه معدم درد میکرد و واقعا امونمو بریده بود واسه همین زنگ زدم بیمارستان رضوی و از دکتر گوارش وقت گرفت...
7 تير 1390

فرشته نازم مرسی

اگه بدونی چه شب پر استرسی رو گذروندم وقتی فهمیدم دارم مامان میشم...تا صبح نخوابیدم.وای یعنی من دارم مامان میشم.هم باور نمیشد هم اینکه کلی ترس و استرس داشتم.تا صبح فک میکردم.باورش سخته.وای نی نی نازنیم .مرسی که مارو بین این همه مامان بابا واسه خودت انتخاب کردی.مرسی فرشته مهربونم که از وقتی شپم من شده خونت اونقد احساس خوبی دارم.یجور ارامش یجور بزرگ شدن ..مرسی نی نی نازم که زمان خوبی رو واسه اومدن انتخاب کردی..مرسی که با این عجله نشون دادی که تو هم مارو دوست داری....مرسی مرسی مرسی مرسی خدایا واسه این نعمت بزرگ وزیبا..نعمت  مادر شدن ...       ...
7 تير 1390

اولین دیدار

در تاریخ 23/3/1390 برای بار دوم وقت دکتر داشتم.تمام این یک ماه حالم خیلی بد بود.فرشته نازم نه ارامش صبح واسم گذاشته بود نه شب.ولی تمام تلاشمو واسه آرامشش می کردم.امروز برای اولین بار دیدمت.ای خدای من نگات به طرف من بود انگار تو هم می خواستی واسه اولین بار مامانتو ببینی.یه عالمه قربون صدقت رفتم.باورم نمیشد که توی فسقلی تو شپم منی.ولی بعد اون همه قربون صدقه گفتم خانم دکتر زشت بودا.فرشته نازم اینو واسه شوخی گفتم.تو هر چی باشی واسه من زیباترینی.ولی واقعا تو چه شکلی هستی؟؟؟خوشکلی یا زشتی؟؟اصلا دختری یا پسر؟؟باهوشی یا نه؟؟تاریخ تولدت کی میشه؟؟بعد تو زندگی ما چه جوری می شه؟؟9 ماه انتظار.خیلی سخته.سخت ولی شیرین.بعضی وقتا دوست دارم زودتر بیای.دلم هوا...
7 تير 1390

بدون عنوان

این روزها عاشقم عاشق خانه ام ، همخانه ام و نازنینی که تا چند ماه دیگر مهمان خانه مان میشود این روزها سخت عاشقم عاشق لحظه های ناب زندگی ام که این روزها تک تک لحظه های زندگی ام ناب ناب است این روزها شاه بیت غزلهایم کودکی است که نفس نفس انتظار آمدنش را میکشم این روزها به لحظه های دونفره مان گرد نقره ای عشق میپاشیم این روزها عاشقم عاشق همین چند صباحی که از دونفره ماندنمان باقی مانده... این روزها آغوشمان را صیقل میدهیم برای حضور فرشته ای که پاک است و پاکی را به قلب هایمان هدیه کرد این روزها روحمان را صیقل میدهیم برای هدیه ای از سوی پروردگ...
6 تير 1390