آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

زیباترین بهانه ام برای زندگی

آغاز شیرین

1390/4/7 19:01
نویسنده : زهره مامان
675 بازدید
اشتراک گذاری

همه چی از اون روزی شروع شد که تب شدیدی کردم و از درد کلیه سمت چپ و معدم هیچی نمی تونستم بخورم...فک می کردم شاید توی شیطون اونقد عجله داشتی که زود زود اومده باشی ولی بازم باورم نمی شد.شب از درد بدن و تب شدید با بابایی رفتیم درمانگاه.دکتر هم تا دست گذاشت رو پیشونیم گفت سرماخوردگیه و دوتا پنی سیلین گنده واسم نوشت..وقتی بهش گفتم که کلیه سمت چپم خیلی درد میکنه می دونی چی گفت "گفت :نه نترس بخاطر سکته نیست"چشمک

 وقتی اون دوتاپنی سیلین گندرو زدم فرداش یخورده حالم بهتر بود.ولی دوباره از پس فرداش اونقدر حالم بد شد که فقط گریه می کردم.بیشتر از همه معدم درد میکرد و واقعا امونمو بریده بود واسه همین زنگ زدم بیمارستان رضوی و از دکتر گوارش وقت گرفتم.وقتی رفتیم پیش دکتر دکتر ازم پرسید حامله ای.منم لبخند زدم اخه واقعا نمی دونستم چی بگم شاید واقعا نی نی عجولم اومده باشه.ای بابا از دست این بابایی بد.تا من خندیدم بخاطر اینکه چرا جلوی این آقای دکتر و بعد این سوالش خندیدم گفت نخیر نیست..

دکتر هم واسه درد کلیم سونوگرافی وواسه درد معدم آزمایش و به گفته خودش سینم خس خس میکنه و واسه اونم عکس رادیو گرافی نوشت.

می ترسیدم عکس بگیرم با خودم می گفتم اگه نی نی داشته باشم شاید نی نی عزیزم اذیت بشه.واسه همین تصمیم گرفتم وقتی واسه سونو رفتم از دکتر بپرسم که این نینی شیطون تو شپم من هست یا نه .ولی نمی دونم چرا هیچکس تورو نمی بینه اخه کجا قایم شدی شیطون.دکتر گفت نه حامله نیستین و اینجوری شد که من رفتم و اون عکس بدو گرفتم....

با گرفتن جواب ازمایش مشخص شد که چیز خاصی نیست فقط دکتر گفت کلیه سمت چپت ورم کرده نکنه ناقلا اونجا قایم شده بودی!!!!!بالاخره با داروهای دکتر حالم یخورده بهتر شد..و دیگه بخاطر تشخیص اشتباه اونا می دونستم که تو پیش من نیومدی.تا اینکه دوباره چند هفته بعد معده دردم شروع شدوهیچی نمی تونستم بخورم.تصمیم گرفتم اینبار برم دکتر زنان چون احساس زنانم  می گفت که شاید این همه اتفاق واسه حضور تو باشه.وای نازنینم اگه بدونی چه لحظات پر استرسی رو تو اتاق انتظار کشیدم همش فکر می کردم که تو اومدی یا نه..وقتی نویتم شد همش اضطراب بودو استرس و...تا اینکه دکتر با انجام سونو گفت که یه نینی یه ناز تو شپمتون.اونقدر شوکه شده بودم که تا چندثانیه رو تخت نشستم.وای یعنی واقعا من نینی دار شدم.اصلا باورم نمی شه.(تاریخ 28/2/1390)

اونقد هیجان زده شدم که خنده از روی لبام نمی رفت.از مطب اومدم بیرون و رفتم تو ماشین پیش بابایی.ازم پرسید چی شد.منم گفتم داریم نی نی دار میشیم.تمام اجزای صورتش خوشحالی عمیق دلشو نشون می دادن.اونقد خوشحال شد که به همه زنگ زد هم خانوادش هم خانواده ی خودم.بهش گفتم صبر کن خودم به خانوادم می گم گفت نه من اونقد خوشالم که باید به همه خبر بدم.یه حس باور نکردنیه.بابایی می دونی این خوشحالیت چه قوت قلب بزرگیه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

بابای نی نی
7 تیر 90 0:48
همین الان که مبخواستم نظرمو واسه این نوشته ی مامانت بدم.میدونی مامانت منو دعوا کرد.که چرا رو مقنعه من نشستی.ای مامان غرغرو خب نظرمو بگم. با عرض سلام من بابا هستم بابای نی نی مامان طلا نظرم اینه که مامان طلا از احساس اون شب من چیزی ننوشت.نمیدونم! شاید این حق می خواد به خود من بده که خودم بنویسم خب اگه اینجوریه مرسی منتظریم که اجازه بده
Tahereh
9 تیر 90 1:57
Zohreh joonam kheyli ziba neveshti, kheli hayajan zadem alan kheyliiiiii zibast maman joooniiiiiiiiii
Tahereh
9 تیر 90 2:03
be babaye nini ham tabrik migam kheyliiiiiiii khoshhalam alan


طاهره عزیزم.مرسی.امیدوارم زود زود خودت مامان بشی.نمبیدونی چقدر خوب و ارامش بخش.بهترین اتفاق زندگیه
Tahereh
9 تیر 90 3:25
elahiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii che shekilye alan??? Zohre man koli zoghzade shodam D man khalasham >< khale Tahereh akheeeeeeeeeeeeeeeey >


طاهره مهربونم معلومه که تو خالش می شی.اون که هنوز بدنیا نیمده.ایان 3 واهم.دی ماه بدنیا میاد.من زود بزود وبلاگمو چک میکنم و همه چیو مینویسم.بعدها هم که بدنیا اومدعکساشو میذارم.دوست جونم
khale venus
12 تیر 90 1:36
man az alan motmaen hastam ke to yeki az behtarin madaraye donya mishi vase inke to az hamin alan be behtarin shekl dari ba ninit ertebat bar gharar mikoni va in ghad ghashang ba tamame joziyat ehsaseto az lahzeye avali ke hozure fereshteye zendegito hes kardi bayan mikoni va minevisi ke badeha vaghti ke ninit bozorg shod tamae eshghe toro nesbat be khodesh az avalin lahzeye hayatesh dark kone to fogholadei


ونوس نازنینم خاله مهربون..فدات شم...امیدوارم تو هم زود زود یه نی نی ناز مثل خودت بیاری.به نظرم بهترین دوران عمر...دوست خوبم ممنون از بابت این حرفات..امیدوارم همینطور که تو می گی باشه..و بتونم مامان خوبی بشم
مامان ماهان عشق ماشین
14 تیر 90 10:45
سلام عزیزم.نمیخوام دلشوره داشته باشی.ولی حتما حتما حتما به دکترت بگو عکس رادیو گرافی گرفتی. مطمئنا گفتی ولی اگر نه.همین الآن پاشو برو و بگو.یک دقیقه هم تلف نکن.
مامان ماهان عشق ماشین
14 تیر 90 10:46
ولادت امام حسین مبارک